اسلام و قرآن
|
|
Monday, February 24, 2003
حوادثی که در شب تولد محمد اتفاق افتاد: 1) شيخ صدوق در کتاب امالی از امام صادق روايت کرده که قبل از تولد مسيح عيسی شيطان آزادانه به تمامی آسمانها آمد و رفت می کرد و بعد از تولد مسيح از سه آسمان ممنوع شد و بعد از تولد محمد از چهار آسمان باقيمانده هم محروم شد .البته نحوه ممانعت از رفتن آسمان نيز توضيح داده شده و مکانسيم آن پرتاب ستارگان به طرف شيطان می باشد !!!!يعنی اينکه اگر شيطان بخواهد به آسمان برود يک يا چند ستاره بسمت او پرتاب می شود .البته من نتوانستم ارتباطی بين مجرد بودن شيطان و مادی بودن ستاره!!! ارتباط منطقی برقرار کنم .البته در آينده علم و فلسفه بکمک هم اين موضوع را روشن خواهند نمود !!(البته اين موضوع در سيره ابن هشام و صحيح بخاری ذکر شده و فخر رازی هم در تفسير آيه «فمن يستمعالآن يجد له شهابا رصدا»(سوره جن آيه 9) در مورد منع شياطين از نفوذ در آسمانها وتيرهاى شهاب همين تفسير را داشته است . 2) و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخننمىگفتند.تعجب اينکه در هيچ کتاب تاريخی اين موضوع ذکر نشده شايد يادشان رفته 3)دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى افتاد. 4) و طاق كسرى از وسط شكستخورد و رود دجله در آنوارد شد!!!!!!!! 5)آتشكدههاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد. 6) و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ايوان كسرى در آن شب شكستخورد وچهارده كنگره آن فرو ريخت.و درياچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد. سوالی که من دارم چرا در هيچ جای تاريخ چنين حوادثی را نمی خوانيم و چرا حوادث مشابه در چين و روم و مصر و اسرائيل و... چيزی ذکر نشده ؟ پاسخ را از زبان يکی از استادان بنام حوزه علميه قم بشنويد : (اگر حديث وروايتى از نظر سند و صدور از امام معصوم عليه السلام براى ماثابتشد ديگر كدام روايت و تاريخى براى ما معتبرتر از آن حديثو روايت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضيه»است،ولى پس ازاثبات ديگر استبعاد و زير سئوال بردن حديث،جز ضعف ايمان وتاريخ زدگى محمل ديگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه كدامتاريخ و روايتى معتبرتر از آن تاريخ و روايتى است كه از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و كدام داستان و حديثىمحكمتر از داستان و حديثى است كه از زبان پيمبران و ائمهمعصوم عليهم السلام صادر گرديده باشد! مگر نه اين است كه سرچشمه پر فيض و زلال همه علومآنهايند؟و معيار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟ حقيقت آن است كه تاريخ نويسان و وقايع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نيز عموما اينگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قيد و بند ايشان آزاد سازد-وانبياء الهى نيز پيوسته بر ضد همان طاغوتها قيام مىكرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بين بردن انبياء و محو نام و آثار ايشان بوده و بهر وسيله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصيت و افسادگر معرفى كنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى كه قدرت انجام معجزه رادارند معرفى كنند،و بهمين دليل معجزاتى را كه بوسيله ايشانانجام مىشده انكار كرده و يا توجيه مىنمودند،و اگر كتابهاىآسمانى و روايات مذهبى نبود اثرى از اين معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسيده بود... بهمين دليل ما مىگوئيم انگيزه و نيازى براى تحقيق در تاريخهاى گذشته نداريم و اگر هم تتبع كنيم معلوم نيستبجائى برسيم!!!) اما آن شب بر سر شيطان چه آمد داستانی را از منابع اسلامی بخوانيم: و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد(و آنها را بيارىطلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چيزتو را بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مىبينم و بطور قطع درروى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسىبن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و به بينيد اين اتفاقچيست؟ آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازهاىنديديم. ابليس گفت:اين كار شخص من است آنگاه در دنيابجستجو پرداخت تا به حرم-مكه-رسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب زد: - برو اى دور شده از رحمتحق!ابليس گفت:اى جبرئيلاز تو سؤالى دارم؟ گفت: بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازهاى در زمين رخداده؟ پاسخداد: محمدبدنيا آمده. شيطان پرسيد: مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه. پرسيد: در امت او چطور؟ گفت: آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود وراضيم. اما جالب است جبرائيل به شيطان راست نگفته بوده زيرا در قلب محمد چيزي بوده که متعلق به شيطان بوده و خود جبرائيل مجبور می شود با عمل جراحی ان را از قلب محمد در آورد و ظاهرا اين عمل را چندين بار انجام می دهد داستان اين عمل جراحی را بدون هيچ تغييری در متن از منابع اسلامی بخوانيم اين داستان را بسيارى از محدثين و سيره نويسان اهل سنت روايت كردهاند مانند«مسلم»در كتاب صحيح،در ضمن چندحديث و ابن هشام در سيره و طبرى در كتاب تاريخ خود، وكازرونى در كتاب المنتقى و ديگران ، يكى ازرواياتى را كه در صحيح مسلم آمده چنين می گويد: «روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالك ان رسول الله(ص)اتاهجبرئيل و هو يلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبهفاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشيطانمنك،ثم غسله فى طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعادهفى مكانه.» «و جاء الغلمان يسعون الى امه-يعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد كنت ارى اثر ذلكفى صدره». يعنى مسلم از انس بن مالك روايت كرده كه روزى جبرئيلهنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مىكرد نزد وى آمده واو را گرفت و بر زمين زد و سينه او را شكافت و قلبش را بيرونآورد و از ميان قلب آنحضرت لكه خونى بيرون آورده و گفت:اينبهره شيطان بود از تو،و سپس قلب آنحضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پيوند داده و بست و درجاى خود گذارد... پسر بچگان بسوى مادر شيرده او آمده و گفتند:محمد كشته شد! آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پريده بود مشاهدهكردند! انس گفته: من جاى بخيهها را در سينه آنحضرت مىديدم. و در سيره ابن هشام از حليمه روايت كرده كه گويد:آنحضرتبهمراه برادر رضاعى خود در پشتخيمههاى ما به چراندنگوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش گفت:اين برادر قرشى ما را دو مرد سفيد پوشآمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و ميزدند! حليمه گفت: من و پدرش بنزد وى رفتيم و محمد را كه ايستاده ورنگش پريده بود مشاهده كرديم،ما كه چنان ديديم او را به سينهگرفته و از او پرسيديم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود: دو مرد سفيدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دريدند و بدنبال چيزىمىگشتند كه من ندانستم چيست؟ حليمه گويد: ما او را برداشته و بخيمههاى خود آورديم. و در هر دوى اين نقلها هست كه همين جريان سبب شد تاحليمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند. و اين داستان تدريجا در روايات توسعه يافته تا آنجا كهگفتهاند:داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار ياپنج بار اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه كه شنيديد)و در دهسالگى،و هنگام بعثت،و در داستان معراج ) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آيه«الم نشرح لكصدرك»را بر اين داستان منطبق داشته و شان نزول آندانستهاند. راستی اين مطالبی که می نويسم براتون جالبه يا نه نوشتن را ادامه بدم ؟ |
02/2003 03/2003 04/2003 05/2003 06/2003 07/2003 08/2003 09/2003 11/2003 01/2004 07/2004 05/2005 04/2006 |